همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند: ... که همشهری من به بند اندر است به زندان به بیم و گزند اندر است. فردوسی. اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فراستانند. (تاریخ بیهقی). همه را سلاح بستد و بازداشت تا به سپاه بومسلم پیوندند به خویشان و همشهریان. (مجمل التواریخ و القصص). تو میهمان کعبه شده هفته ای و باز همشهریان کعبه تو را میهمان شده. خاقانی. همه همشهریان خاقانی با وی از کبر درنیامیزند. خاقانی. نگویم که دنیا نه ازبهر ماست که همشهری ما و هم شهر ماست. نظامی
همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند: ... که همشهری من به بند اندر است به زندان به بیم و گزند اندر است. فردوسی. اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فراستانند. (تاریخ بیهقی). همه را سلاح بستد و بازداشت تا به سپاه بومسلم پیوندند به خویشان و همشهریان. (مجمل التواریخ و القصص). تو میهمان کعبه شده هفته ای و باز همشهریان کعبه تو را میهمان شده. خاقانی. همه همشهریان خاقانی با وی از کبر درنیامیزند. خاقانی. نگویم که دنیا نه ازبهر ماست که همشهری ما و هم شهر ماست. نظامی
زبان درشهری در شاهد ذیل از ’مزارات کرمان’ ظاهراً به معنی زبان اطراف شهر و زبانی که در خارج شهر (بر طبق کتاب مزارات ظاهراً شهر کرمان) بدان تکلم می کردند بکار رفته است: آواز بابا از بن گنبد او به مولانا رسیده که می گفته اند به زبان درشهری: بشو بشو لولکی نی. (مزارات کرمان ص 40)
زبان درشهری در شاهد ذیل از ’مزارات کرمان’ ظاهراً به معنی زبان اطراف شهر و زبانی که در خارج شهر (بر طبق کتاب مزارات ظاهراً شهر کرمان) بدان تکلم می کردند بکار رفته است: آواز بابا از بن گنبد او به مولانا رسیده که می گفته اند به زبان درشهری: بشو بشو لولکی نی. (مزارات کرمان ص 40)
پیر هرات. پیر هروی. (غزالی نامه ص 100). لقب خواجه عبدالله انصاری: و از مزار اکابر اولیاء و علماء تربت شیخ عبدالله انصاری معروف به پیرهری و... است (در هرات). (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 152). رجوع به عبدالله انصاری شود
پیر هرات. پیر هروی. (غزالی نامه ص 100). لقب خواجه عبدالله انصاری: و از مزار اکابر اولیاء و علماء تربت شیخ عبدالله انصاری معروف به پیرهری و... است (در هرات). (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 152). رجوع به عبدالله انصاری شود
شدت وامتداد خنده (آهسته تر ازقهقه)، یا هروهر خندیدن، بشدخندیدن، بشدت وبسیاری جریان وسیلاب یافتن وفروریختن مایع: (یک ساعت است که ازدماغ فلانی هروهرخون می آید) (بیست وچهارساعت است که هروهر باران می آید)
شدت وامتداد خنده (آهسته تر ازقهقه)، یا هروهر خندیدن، بشدخندیدن، بشدت وبسیاری جریان وسیلاب یافتن وفروریختن مایع: (یک ساعت است که ازدماغ فلانی هروهرخون می آید) (بیست وچهارساعت است که هروهر باران می آید)